درمان وجودی رولو می

ساعات مطب : 8 الی 17

درمان وجودی رولو می

رولو می در ۲۱ آپریل  در ۱۹۰۹ در آدا (اوهایو) متولد شد. او فرزند دوم خانواده بود و نام پدرش کنت تیتل می و مادرش ماتیه باگستون بود و در کودکی همراه با پنج برادر و خواهرش ابتدا در اوهایو زندگی می کرد. هنگامی که می کودک بود پدرش به میشیگان نقل مکان نمود. او دوران کودکی سختی را پشت سر گذاشته بود و پدر و مادرش از یکدیگر طلاق گرفته بودند و خواهرش اسکیزوفرنی داشت.

زمانی که پدر و مادرش از هم جدا شدند او مجبور شد به میشیگان برگردد و از خواهرش مراقبت کند. می در سال ۱۹۳۸ با فلورانس دی فریز ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر (دوقلو) شد. می در سال ۱۹۶۹ از همسر اولش جدا شد و در سال ۱۹۷۱ با اینگرید کپلر ازدواج کرد، اما در سال ۱۹۷۸ نیز از او جدا شد. می در سال ۱۹۸۹ با جورجیا لی میلر جانسون ازدواج کرد.

می در سال ۱۹۳۰ از کالج اوبرلین در اوهایو فارغ التحصیل شد و به عنوان آموزگار به یونان رفت. می بعد از دریافت مدرک الهیات به این نتیجه رسید که از طریق روانشناسی بهتر می تواند به مردم کمک کند و در ماههای تابستان در یونان، به وین می رفت تا با آلفرد آدلر مطالعه کند.

می در حالیکه مشغول تحصیل در دوره دکتری بود به سل مبتلا شد که نتیجه آن ۲ سال اقامت در آسایشگاه مسلولین بود و بعد از تمام کردن دوره دکتری روانشناسی بالینی در دانشگاه کلمبیا، در نیویورک حرفه خود را آغاز کرد و در عین حال سرپرست و روانکاو آموزشی موسسه ویلیام آلانسون شد.

نانسی رامسی که یکی از دوستان خانوادگی می بود بیان می کند که: می در دوسال آخر عمرش بیمار بود و سرانجام در سن ۸۵ سالگی در روز شنبه در ۲۲ اکتبر  ۱۹۹۴ در منزل خودش واقع در تیبورون (کالیفرنیا) به علت نارسایی قلبی در گذشت.

می در طول دوره بهبودی خود زمان زیادی را صرف آموختن درباره ماهیت اضطراب کرد. او همچنین مدتی را صرف مطالعه کرد و آثار سورن کی یرکگارد را مطالعه نمود که کاتالیزور او برای پی بردن به ابعاد وجودی اضطراب بود و ثمره این مطالعه کتاب وی با عنوان معنی اضطراب بود (۱۹۵۰). کتاب پر طرفدار او با نام عشق و اراده (۱۹۶۹) کشمکش های وی را با عشق و روابط صمیمانه نشان می دهد و تردید جامعه غرب را درباره ارزشهای آن در ارتباط با میل جنسی و ازدواج منعکس می نماید.. می همچنین از فیلسوف آلمانی به نام پل تیلیش که نویسنده کتاب جرات بودن ۱۹۵۲ بود تاثیر گرفت. پل تیلیش استاد و دوست می بود.

تفکر روانشناسان و روانپزشکان وجودی تحت تاثیر شماری از فیلسوفان و نویسندگان قرن نوزدهم قرار داشت که از جمله می توان به این اشخاص اشاره داشت: سورن کی یرکگارد، فردریش نیچه، مارتین هایدگر، ژان-پل سارتر، مارتین بابر، لودویگ بینزونگر و مدارد باس. چهار بنیانگذار برجسته روان درمانی وجودی ویکتور فرانکل، رولو می، جیمز بوگنتالو ایروین یالوم هستند .

رویکرد می به روان درمانی تلفیقی از مفاهیم روانکاوانه و مضامین وجودی است و همچنین  نظریه می متاثر از آدلر می باشد. می درکتاب انسان در جستجوی خویشتن (۱۹۵۳) در مورد اضطراب و تنهایی بشر در جامعه مدرن می نویسد و دو کتاب مهم ویرایش شده توسط وی نیز رویکردهای مطرح شده در روانشناسی وجودی و درمان و جودی را یکپارچه می کنند.

همانگونه که عناوین این کتابها می نشان می دهند، وی به مضامین وجودی عشق و اراده (۱۹۶۹) قدرت و بی گناهی (۱۹۷۲) جرات خلق کردن (۱۹۷۵) و آزادی سرنوشت (۱۹۸۱) اشاره می کند. می علاقه خود را به آثار کلاسیک با علاقه اش به وجودگرایی درهم آمیخت و کتاب فریاد برای اسطوره (۱۹۹۲) را نوشت.

طبق رویکردرولو می وجودی جنبه های اساسی شرایط انسان از این قرارند:

۱- توانایی برای خودآگاهی:

بالا بردن خودآگاهی هدف مشاوره است و وظیفه درمانگر این است که به درمانجو یادآور شود که باید بهای افزایش آگاهی را بپردازد. وقتی ما آگاهتر می شویم “رفتن دوباره به خانه” مشکل تر می شود. نادیده گرفتن وضعیت مان می تواند خشنودی همراه با احساس مردگی نسبی به بار آورد ولی وقتی درها را به روی دنیای خود باز می کنیم کشمکش بیشتر و در عین حال احساس رضایت بیشتری رامی توانیم انتظار داشته باشیم.

۲- آزادی و مسئولیت:

افراد آزادند تا از بین گزینه ها انتخاب کنند و بنابراین نقش عمده ای در شکل دهی سرنوشت خود دارند. همچنین ما در قبال زندگی خود، اعمالمان و عدم موفقیت در اقدام نکردن مسئولیم. از نظر سارتر مردم محکوم به آزادی هستند. او احساس تعهد نسبت به انتخاب کردن را برای خودمان ضروری می داند. بنابراین از نظر وجودگراها، آزاد بودن و انسان بودن یکی هستند. آزادی و مسئولیت دست در دست یکدیگر دارند و ما آفریننده زندگی خویش هستیم.

۳- به وجود آوردن هویت خویش و برقرار کردن روابط معنی دار با دیگران:

هر یک از ما تمایل داریم که خویشتن را پیدا کنیم _ یعنی هویت شخصی خود را بیابیم یا بیافرینم _. این فرایند خودبخودی نیست و نیاز به جرات دارد. ما به عنوان موجودات ارتباطی، برای برقرار کردن پیوند با دیگران تلاش می کنیم و باید در قبال دیگران ازخود گذشتگی نشان داده و به آنها اهمیت دهیم. در دیدگاه وجودی درمانگران با خودداری از ارایه راه حل ها و یا پاسخهای حاضر و آماده، درمانجویان را با این واقعیت روبرو می کنند که فقط خود آنها باید پاسخهای خویش را پیدا کنند.

۴- جستجو برای معنی، مقصود، ارزشها و هدفها:

ویژگی بارز انسان تلاش برای درک معنی و هدف در زندگی است. وظیفه درمانگر این است که به توانایی درمانجویان در کشف نظام ارزشی که به زندگی آنها معنی می دهد و آن را از درون خویش به دست آورده باشند، اعتماد کند. بی معنایی در زندگی به پوچی و بی محتوایی منجر می شود و درمانجویان وجودی به این بی معنایی گناه وجودی می گویند و این وضعیتی است که از احساس ناقص بودن یا پی بردن به اینکه آن چیزی نیستیم که باید می شدیم ناشی می شود.

۵- اضطراب به عنوان شرط زیستن:

اضطراب وجودی به صورت نتیجه اجتناب ناپذیر روبه رو شدن با ” مقرری های وجود” یعنی مرگ، آزادی، انزوای وجودی و بی معنایی توصیف شده است.

به عقیده می آزادی و اضطراب دو روی یک سکه هستند؛ اضطراب با شور و هیجان همراه با تولد عقیده ای تازه ارتباط دارد. بنابراین زمانی دستخوش اضطراب می شویم که از آزادی خود برای خارج شدن از امور شناخته شده و وارد شدن به قلمرو ناشناخته استفاده کنیم. خیلی از ما به خاطر ترس سعی می کنیم از جهش به امور ناشناخته اجتناب کنیم.

۶- آگاهی از مرگ و نیستی:

وجود نگر ها مرگ را به صورت منفی در نظر نمی گیرند بلکه معتقدند که آگاهی از مرگ به عنوان شرایط اساسی انسان به زندگی معنی می دهد. اگر از خود در برابر واقعیت مرگ دفاع کنیم، زندگی کسل کننده و بی معنی می شود اما اگر تشخیص دهیم که فانی هستیم می دانیم که برای کامل کردن طرحهای خود زندگی ابدی نداریم و هر لحظه موجود حیاتی است. آگاهی ما از مرگ منبع علاقه به زندگی و خلاقیت است. (یالوم ۱۹۸۰، ۲۰۰۳؛ کوری، ۲۰۰۵، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۵).

اضطراب در دیدگاه وجودی رولو می:

اضطراب ویژگی هستی شناختی هر فرد است که در رابطه با تهدید نیستی در وجود ما ریشه دوانده است. پذیرش آزادی و آگاهی از متناهی بودن، ناگزیر موجب اضطراب می شود یا به قول کی یرکگارد، سرگیجه آزادی به بار می آورد. اضطراب چیزی نیست که داشته باشیم بلکه چیزی است که هستیم.

رویکرد وجودی ساختار پویشی اساسی فروید را حفظ می کند اما محتوای کاملا متفاوتی دارد. در درمان وجودی این اعتقاد که ” آگاهی از نگرانی های اساسی، اضطرابی را تولید می کند که حاصل آن، مکانیزم های دفاعی است”

فرایند درمانرولو می:

چون دروغگویی منبع آسیب روانی است، راه حل از بین بردن نشانه های بیماری صداقت است. با توجه به اینکه هدف رواندرمانی وجودی اصالت است، افزایش دادن هشیاری یکی از فرایندهای حیاتی است که افراد از طریق آن به جنبه هایی از دنیا و خودشان که دروغگویی آن را پنهان ساخته است، پی می برند.

وظیفه و نقش درمانگر: درمانگران وجودی عمدتاً به شناختن دنیای ذهنی درمانجویان اهمیت می دهند تا به آنها کمک کنند به آگاهی و گزینه های تازه ای برسند. تمرکز روی شرایط فعلی درمانجویان است نه روی کمک کردن به آنها در بازیابی گذشته خویش.

هدف اصلی بسیاری از سیستمهای درمانی قادر ساختن افراد به پذیرفتن آزادی و مسئولیت عمل کردن است. درمان وجودی از درمانجویان می خواهد روشهای زندگی نکردن به صورت کامل و اصیل را تشخیص داده و انتخابهایی بکنند که به آنها کمک کنند که به چیزی تبدیل شوند که قابلیت آن را دارند. هدف درمان این است که به درمانجویان کمک شود به سمت اصالت پیش بروند و تشخیص دهند چه موقعی خود را فریب می دهند.

بوگنتال سه وظیفه اصلی درمان را مشخص می کند:

۱-کمک به درمانجویان در تشخیص دادن این موضوع که آنها در فرایند درمان به خودی خود کاملا حضور ندارند و بدانند که این حالت می تواند آنها را خارج از درمان محدود کند

۲- حمایت کردن از درمانجویان در روبرو شدن با اضطرابهایی که مدت طولانی از آنها اجتناب کرده اند

۳- کمک کردن به درمانجویان در بازنگری خود و دنیای خویش به صورتی که اصالت بیشتری را در ارتباط با زندگی پرورش دهند.

محدودیتهای رویکرد وجودی و انتقادهای وارد شده به آن:

انتقاد عمده ای که از این مکتب می شود این است که اصول و کاربستهای روان درمانی را به صورت منظم بیان نمی کند. برخی از درمانگرانی که می گویند که طرفدار گرایش وجو دی هستند، سبک درمانی خود را در قالب اصطلاحات مبهم و کلی مانند خودشکوفایی، رویارویی گفت و شنودی، اصالت و بودن در دنیا تعریف می کنند و این بی دقتی گاهی موجب سردرگمی می شود و اجرای پژوهش را درباره فرایند یا نتایج درمان وجودی با مشکل روبرو می سازد.

یکی دیگر از انتقاد های این است که بینش فلسفی ممکن است برای برخی درمانجویان مناسب نباشد به عنوان مثال کار کردن با فردی که شدیداً آشفته است فایده ای ندارد. البته آر. دی. لینگ (۱۹۶۵-۱۹۶۷) از دیدگاه وجودی برای درمان بیماران اسکیزوفرنیک با موفقیت استفاده کرده است و نتایج مثبت او حاکی از این است که درمانگران وجودی می توانند با همه نوع جمعیت کار کنند و افراد را به شیوه انسانی درمان کنند که با این رویکرد هماهنگ باشد و در عین حال برای برآورده کردن نیازهای منحصر به فرد درمانجویان خود از روشهای مداخله فعالتر و رهنمودی کمک بگیرند.

اختلالات رفتاری نوجوانتان را مدیریت کنید

دوران نوجوانی، دوران خاص و منحصر به فردی است و والدین بسیار اعتراض می‌کنند که نوجوان آنها حرف گوش نمی‌کند؛ با آنها جایی نمی‌رود؛ شب‌ها دیر می‌خوابد؛ دوست دارد بیشتر…
ادامه مطلب
keyboard_arrow_up
× پشتیبانی 24 ساعته